-
عکس
جمعه 23 آبانماه سال 1393 20:00
دلم برای عکس های معمولی تنگ شده، همان عکس هایی که همه می انداختیم و موقع عکس انداختن به فکر ژست نبودیم؛ عکس هایی که می انداختیم تا برایمان خاطره ای شیرین بسازند. دلم برای آن عکس ها تنگ شده که قیافه های مضحک به خود می گرفتیم تا بعدها وقتی نگاهشان کردیم لبخند بر لبمان بیاورند. دلم برای عکس های قدیمی تنگ شده که یک دنیا...
-
آغازی دوباره
دوشنبه 19 آبانماه سال 1393 17:53
مهم نیست آخرین زلزله ی زندگی ات چند ریشتر بود ... مهم نیست که در آن زلزله چه چیزهایی را از دست دادی ... مهم این است که دوباره از نو بسازی ،جهانت را ... زندگی ات و باورت را. .. مهم شروع دوباره است .
-
نقشه
جمعه 16 آبانماه سال 1393 19:11
بابا داشت روزنامه میخوند بچه گفت: بابا بیا بازی! بابا که حوصله بازی نداشت یک تیکه از روزنامه رو که نقشه دنیا بود رو تیکه تیکه کرد وگفت فرض کن پازله درستش کن! چند دقیقه بعد بچه درستش کرد بابا، باتعجب پرسید: توکه نقشه دنیارو بلد نیستی چطور درستش کردی؟ بچه گفت: آدمای پشت روزنامه رو درست کردم دنیا خودش درست شد ...!!!
-
خوشبختی
پنجشنبه 15 آبانماه سال 1393 18:24
وقتی گرسنه ای : یه لقمه نون خوشبختیه … وقتی تشنه ای یه قطره آب خوشبختیه … وقتی خوابت میاد یه چرت کوچیک خوشبختیه … خوشبختی یه مشتی از لحظاته … یه مشت از نقطه های ریز که وقتی کنار هم قرار می گیرن یه خط رو می سازن به اسم زندگی !
-
دریا
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1393 17:24
کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود روی ساحل نوشت : دریا دزد کفشهای من !... مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ماسه ها نوشت:دریا سخاوتمندانه ترین سفره هستی !... موج آمد و جملات را با خود شست ... تنها برایم این پیام را باقی گذاشت : برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی .
-
شخصیت
سهشنبه 13 آبانماه سال 1393 00:28
شخصیت هیچگاه نمی تواند در آسانی و رفاه شکل بگیرد؛ تنها از طریق تجربۀ تلاش و رنج، روح می تواند قوی شود، بلند همتی ترغیب شود، و موفقیت حاصل شود!
-
اندیشیدن
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 14:35
10" ﺟﻤله ﻗﺎﺑﻞ ﺗأﻣﻞ " 1.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ میﺒﺎﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪ ! ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻻﺗﺮﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﻨﺪ ! ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! 2. ﺍﻧﺴــﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑــﺰﺭﮒ، ﺩﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧـــﺪ ! ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻰ ﮐﺸـــﺪ ﻭ ﭘﻨﻬـﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭ ﺁﺷﮑـﺎﺭ ﺍﺳﺖ ! 3. ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺁﻫﻮ،...
-
لذت
شنبه 10 آبانماه سال 1393 21:57
متاهل ها می خواهند طلاق بگیرند مجردها دوست دارند ازدواج کنند کودکان می خواهند زود بزرگ شوند بزرگتر ها دوست دارند به دوران کودکی برگردند شاغلان از شغلشان می نالند بیکارها دنبال شغلند فقرا حسرت ثروتمندان را می خورند ثروتمندان از دغدغه می نالند افراد مشهور از چشم مردم قایم می شوند مردم عادی می خواهند مشهور شوند سیاه...
-
شادی
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 15:20
از یک شمــع هزاران شمع می توانند روشنایی بگیرند، بدون این که زندگی آن شمع کوتاه شود ! " شــادی با قسمت کردن هرگز کم نمی شود ".
-
امید
یکشنبه 4 آبانماه سال 1393 20:01
تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتن تا ببینند چند ساعت دوام میارند، حداکثر زمانی رو که تونستن دوام بیارند 17 دقیقه بود . سری دوم موشها رو با توجه به اینکه حداکثر 17 دقیقه می تونند زنده بمونند به همون استخر انداختند، اما این بار قبل از 17 دقیقه نجاتشون دادند. بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردن...
-
تحول درون
شنبه 3 آبانماه سال 1393 09:45
هفتسالی میشد که راه نرفته بودم پزشک پرسید: این چوبها چیست؟ گفتم: فلجم گفت: آنچه تو را فلج کرده همین چوبهاست سینهخیز، چهار دست و پا قدم بردار و راه بیفت چوبهای زیبایم را گرفت بر پشتم شکست و در آتش سوزاند حالا من راه میروم اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه میکنم تا ساعتها بیرمقم ...
-
چقدر زیباست نگاه مثبت آدمها…
جمعه 2 آبانماه سال 1393 18:21
یکی از استادهای دانشگاه تعریف میکرد چندین سال پیش برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم . سه چهار ماه از آغاز سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروههای پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد . دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست روی...
-
اسیدپاشی
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1393 21:15
ناهید مولوی در صفحهی فیسبوکاش نوشت: "دقیقاً ده دقیقه پیش سر خیابون از ماشین سعیده پیاده شدم و پیچیدم تو کوچه ، تاریک بود و فکرم انقدر مشغول بود که اصلا حواسم به اطرافم نبود ، صدای موتور سواری که از رو به رو میومد توجهم رو جلب کرد و ناخودآگاه پریدم تو پیاده رو موتور سوار ترمز کرد و کسی که ترکش نشسته بود یه بطری...
-
مداد رنگی
دوشنبه 28 مهرماه سال 1393 13:59
مداد رنگی ها مشغول کار بودن ،به جز مداد سفید،هیچ کس به اون کار نمی داد ،همه می گفتن تو به هیچ دردی نمی خوری! یک شب که مدادرنگی ها تو سیاهی شب گمشده بودن،مداد سفید تا صبح ماه کشید،مهتاب کشید، و آنقدر ستاره کشید،که کوچک وکوچک تر شد، صبح توی جعبه ی مداد رنگی جای خالی اون با هیچ رنگی پر نشد!به یاد هم باشیم، شاید فردا...
-
سردخانه
جمعه 25 مهرماه سال 1393 18:40
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ و ﺩﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان...
-
کفش
یکشنبه 20 مهرماه سال 1393 14:47
ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ . ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ . ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻧﮑﺮﺩ ، ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ . ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ، به هر ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ، ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ . ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ...
-
نجار
شنبه 19 مهرماه سال 1393 14:23
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت . پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت می خواست تا او را از کار بازنشسته کنند . صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر...
-
کودکی
جمعه 18 مهرماه سال 1393 22:14
آنقدر بزرگ و گرفتار شده ایم که یادمان می رود توپمان در حیاط شبها تنها می ترسد ویادمان رفته که مدادهای سیاه و سفید که هرگز تراشیده نشدند پدر و مادر ده مداد رنگی دیگر هستند که ما همیشه تراشیده ایم وکوچک شده اند . اما از شما چه پنهان گاهی آنقدر کودک می شوم که یادم میرود بزرگ شده ام و هنوز عروسکهایم سر تاقچه ی زندگیم...
-
گل و خار
دوشنبه 14 مهرماه سال 1393 16:32
غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود دست بی رحمی آمد نزدیک گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست خَلید و گل از مرگ رهید صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت: "سلام!"
-
زندگی به بندی بند است...
دوشنبه 14 مهرماه سال 1393 10:08
بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش، اما حرفش هیچوقت از یادم نمی رود، می گفت: زندگی مثل یک کلاف کامواست، از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم، گره می خورد، می پیچد به هم ، گره گره می شود، بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار بروی ، گره کورتر می شود،...
-
رد پایی در زندگی
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 18:45
تاریخِ تولدت مهم نیست، تاریخِ "تبلورت" مهمه! اهل کجا بودنت مهم نیست، "اهل و بجا" بودنت مهمه! منطقه زندگیت مهم نیست، "منطقِ زندگیت" مهمه! و گذشتهی زندگیت مهم نیست، امروزت مهمه که چه گذشتهای برای فردات میسازی ...!
-
عید قربان
شنبه 12 مهرماه سال 1393 20:58
-
شادی
جمعه 11 مهرماه سال 1393 13:40
در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید . همه این کاروانجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد . اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف 5 دقیقه پیدا کند.همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنب ال بادکنک خود گشتند ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند . دوباره اعلام...
-
بی تجربگی
دوشنبه 7 مهرماه سال 1393 15:19
از کودکی بیرون می آییم، بی آنکه بدانیم جوانی چیست، ازدواج می کنیم، بی آنکه بدانیم متاهل بودن چیست، و حتی زمانی که قدم به دوره پیری می گذاریم، نمی دانیم به کجا می رویم . سالخوردگان، کودکان معصوم کهنسالی خویش اند . از این جهت، سرزمین انسان سیاره ی بی تجربگی است .
-
خاطرات دبستان
شنبه 5 مهرماه سال 1393 09:46
به یاد روزای خوش دبستان اولیا شلختن دومیا پاتختن سومیا رئیسن چهارمی ها پلیسن پنجمی ها رفوزه یه وری میرن تو کوزه !!!!!
-
پاییز
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1393 12:31
پایـــیــــز وفادارترین فصل خداست. حافظه ی خیس خیابان های شهر را همیشه همراهی می کند لعنتی، هی می بارد و می بارد و هر سال عاشق تر از گذشته هایش گونه ی سرخ درختان شهر را می بوسد و لرزه می اندازد به اندام درختان و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق برای لمس تن زمین که گاهی افتادن نتیجه ی عشق است...
-
ماه مهر
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 12:41
یادش بخیر لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت . . . یادش بخیر؛ در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه ! . . . همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می فته . . . یادش بخیر...
-
عشق و مهر مادر
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 12:32
این عکس در سال 1998 زیباترین و دردناکترین عکس تاریخ شد . درهند ، آپارتمانی که در آتش و دود گرفتار شده ، و مادری که برای حفظ جان دختر بچه اش او را از پنجره بیرون نگه داشته تا با دود ناشی از آتش خفه نشه . متاسفانه مادر این کودک بعد از مدتی بعلت خفگی از دود آتش جان سپرد اما نکتهء شگفت انگیز اینجاست که مادر بعد از مرگش...
-
قایق
شنبه 29 شهریورماه سال 1393 13:14
تو کجایی سهراب ؟؟ آب را گل کردند ! و چه با دل کردند , زخمها بر دل عاشق کردند گفته بودی قایقی خواهم ساخت , خواهم انداخت به آب , دور خواهم شد از این شهر غریب قایقت جا دارد ؟ که نجاتم دهم از این گرداب ؛ من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم
-
پادشاه ونگهبان
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1393 12:59
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت، سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی میداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه؛ اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گ فت: من الان داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباسهای گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده...