آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

گل و خار

غنچه از خواب پرید

و گلی تازه به دنیا آمد

خار خندید و به گل گفت سلام

و جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت

گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی آمد نزدیک

گل سراسیمه ز وحشت افسرد

لیک آن خار در آن دست خَلید و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت:

"سلام!"

نظرات 1 + ارسال نظر
حامد پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:11 ق.ظ

بسیار زیباست.
آن‌چیز که خار آیند، یک‌روز به کار آید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد