به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. دوباره خوابیدم. کمی بعد پاشدم، دوباره به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. دیدم هوا که هنوز تاریکه با خود گفتم حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. خوابیدم. وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود. سراسیمه پا شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده باشد. به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم. آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت، مرتب و همیشگی. آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی و بودنشان برایت بی اهمیت می شود آنها همینطور بی ادعا می چرخند، بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام می شود. بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که آنها دیگر نیستند قدر این آدم ها را باید بدانیم، قبل از شش و بیست دقیقه...
استادی وارد کلاس شد. سه رقم 8 و4 و2 را روی تخته سیاه نوشت و سپس رو به شاگردان کرد و پرسید: «خوب، پاسخ چیست؟»
برخی از شاگردان گفتند: «جمعش میشود 14.»
استاد سرش را به علامت منفی تکان داد.
برخی دیگر گفتند: «یه تصاعد عددی است و عدد بعد هم میشود 16.»
استاد سرش را به علامت منفی تکان داد.
عدهای که در ته کلاس نشسته بودند گفتند: «جوابش میشود 64.»
باز سرش را به علامت منفی تکان داد و گفت: «نه» همۀ شما در دادن پاسخ عجله کردید. هیچکدام نپرسیدید: «مسأله چیست؟»
مادامیکهاین سوال کلیدی را نپرسیده باشید نه تنها قادر به تشخیص مسأله نخواهید بود بلکه پاسخ آن را هم نخواهید یافت.
حق با استاد است اینامر به قدری ساده و پیش پا افتاده است که اغلب به فراموشی سپرده میشود. اکثریت قریب به اتفاق ما در غالب موارد بدون آنکه اطلاع درستی از صورت مسألهای داشته باشیم پاسخ فوری به آن میدهیم.
نکته: درک مشکل مساوی با حل آن نیست اما چنانچه مشکلی را خوب درک نکنید هرگز راه حلی را نیز برای آن نخواهید یافت.
” سیمین بهبهانی ”
داشتم به میهمانم می گفتم :
اگر راحت تر است روکش نایلونی روی مبل های سفید را بردارم ؛ البته اراده کرده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم ؛ او تعارف کرد و گفت :راحت است ؛ من اما گرمم شد و برش داشتم ؛ بعد یک دفعه حس کردم چقدر راحت تر است !!!
سه سالی می شد خریده بودمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها نیفتاده ؛ اگر چه بیشتر اوقات به دلیل ماندن همین روکش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی شان محروم مانده ام … !!!
بعد یاد همه روکش های زندگی خودم و اطرافیانم افتادم ؛ روکش روی …
موبایل ها
شیشه ها
صندلی های ماشین
کنترل های تلویزیون
روکش روی لباس های کمد و …
که همه این روکش ها دال بر دو نکته است :
یا بر نالایقی خود باور داریم
یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی ارزشی را به ارث بگذاریم …
هر روز در روابط روزمره امان همین روکش ها را بر رفتارمان می گذاریم …
تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم
تا فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم
تا فلانی نفهمد چقدر شکست خورده ایم
آری … ؛ نقاب ها و روکش ها را استفاده می کنیم برای اینکه اعتقاد داریم ؛ اینگونه شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بهتر است …
کدام روز مبادا ؟! "زندگی همین امروز است"