-
معلم
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1395 21:24
من معلم هستم هرشب ازآینه ها میپرسم: به کدامین شیوه ؟ وسعت یادخدارا بکشانم به کلاس؟ بچه هاراببرم تالب دریاچه ی عشق؟ غرق دریای تفکر بکنم؟ باتبسم یااخم؟ من معلم هستم نیمکتهانفس گرم قدمهای مرامیفهمند بالهای قلم وتخته سیاه رمزپروازمرامیدانند سیب هادست مرا میخوانند من معلم هستم دردفهمیدن وفهماندن ومفهوم شدن همگی مال منست
-
ذهن های گرسنه
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1395 21:41
یه معلم خیلی خوب داشتیم که از خوش اخلاق ترین های عالم بود. اواخر دوره ی خدمتش بود و حسابی آروم و متین و دوست داشتنی، جوری که ما با همه ی بچگیمون هرگز نمیخواستیم ناراحتیشو ببینیم و همه ساکت مى نشستیم و با ولع به حرفاش گوش میکردیم. همیشه میگفت : هر سوالی دارید بپرسید. بلد نباشم هم میرم مطالعه میکنم میام بهتون میگم....
-
کتاب
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1395 21:04
کتاب خواندن در پاریس حسابی حرص آدم را در می آورد. هر کس را می بینی، یک کتاب در دست دارد و تند تند مشغول مطالعه است. سن و سال هم نمی شناسد، سیاه و سفید و مرد و زن و بچه هم نمی شناسد . انگار همه در یک ماراتن عجیب گرفتار شده اند و زمان در حال گذر است . واگن های مترو گاهی واقعا آدم را یاد قرائت خانه می اندازند، مخصوصا...
-
خدا
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1394 09:59
ﮔﻔﺘﻢ: فلانی ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘﻢ : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ. ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ. ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﺭﺯﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ....
-
آدمها و ساعتها
یکشنبه 27 دیماه سال 1394 20:52
به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. دوباره خوابیدم. کمی بعد پاشدم، دوباره به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. دیدم هوا که هنوز تاریکه با خود گفتم حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. خوابیدم. وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود. سراسیمه پا شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده باشد....
-
صورت مسألهتان را دقیقاً مشخص نمایید
پنجشنبه 17 دیماه سال 1394 17:35
استادی وارد کلاس شد. سه رقم 8 و4 و2 را روی تخته سیاه نوشت و سپس رو به شاگردان کرد و پرسید: «خوب، پاسخ چیست؟» برخی از شاگردان گفتند: «جمعش میشود 14.» استاد سرش را به علامت منفی تکان داد. برخی دیگر گفتند: «یه تصاعد عددی است و عدد بعد هم میشود 16.» استاد سرش را به علامت منفی تکان داد. عدهای که در ته کلاس...
-
روکش
شنبه 5 دیماه سال 1394 19:32
” سیمین بهبهانی ” داشتم به میهمانم می گفتم : اگر راحت تر است روکش نایلونی روی مبل های سفید را بردارم ؛ البته اراده کرده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم ؛ او تعارف کرد و گفت : راحت است ؛ من اما گرمم شد و برش داشتم ؛ بعد یک دفعه حس کردم چقدر راحت تر است !!! سه سالی می شد خریده بودمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها...
-
موبوفوبیا چیست؟
سهشنبه 24 آذرماه سال 1394 15:29
«موبوفوبیا» (Mobophobia) به معنای بروز استرس و اضطراب شدید به هنگام نداشتن آنتن، قطع تماس، قطع ارتباط با اینترنت، تمام شدن شارژ باتری و از همه بدتر جا گذاشتن یا گم کردن تلفن همراه است. همچنین از این بیماری با نام «نوموفوبیا» (nomophobia) یا (No-Mobile-Phone phobia) به معنای «ترس نبود تلفن همراه» یاد می شود. تحقیقات...
-
لحظاتی آرامشبخش
جمعه 20 آذرماه سال 1394 18:18
لحظاتی آرامشبخش در کنار زایندهرود به همراه آوای دلانگیز پرندگان. پروردگارا آرامش و آسایش را از زندگیمان دور مگردان.
-
جنون سلفی، بهزودی یک اختلال روانی شناخته میشود!
سهشنبه 10 آذرماه سال 1394 23:46
گروهی از متخصصان آسیبشناسی و روانشناسان در روسیه معتقدند که با بالا رفتن تب سلفی به زودی اعتیاد به این کار در گروه اختلالات روانی قرار خواهد گرفت. این متخصصان میگویند: جنون فزاینده سلفی گرفتن به زودی به نوعی اعتیاد آسیبشناسی منجر خواهد شد و این اعتیاد باید به عنوان یک اختلال روانی در نظر گرفته شود. با افزایش جنون...
-
"تخت پروکروستس"
شنبه 7 آذرماه سال 1394 16:57
در اساطیر یونان باستان، از شخصیتی به نام پروکروستس نام برده شده است ... او همه مسافرانی که قصد ورود به آتن را داشتند، روی تختی می خواباند و اگر مسافری، کوتاه تر از اندازه تخت بود، آنقدر او را می کشید تا اندازه شود یا اگر هم بلندتر بود پاها یا دستهایش را قطع می کرد! *از نظر پروکروستس تنها اشخاصی درست و کامل بودند که به...
-
پیرمرد
سهشنبه 19 آبانماه سال 1394 21:31
سم، کارمند عادی یک شرکت کوچک است. روزی او به خاطر کارهای اضافه بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید. او که بسیار خسته بود به خودش گفت: تا اتوبوس بیاید، کمی بخوابم. بیست دقیقه بعد، اتوبوس آمد. این اتوبوس دو طبقه بود. سم وقتی دید در طبقه دوم کسی نیست بسیار خوشحال شد و گفت: آه می توانم دراز بکشم و کمی بخوابم. او سوار اتوبوس...
-
تربیت و آموزش
دوشنبه 18 آبانماه سال 1394 13:51
اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و چطور بیندیشیم، انسانی دیگر بودیم. انسانی که نمیتواند از چشم و گوش و زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است! اگرچه نقاشیهای غارنشینان نشان میدهد. آنان با «نگاه» چندان بیگانه نبودند. ما تربیت نشدیم ! تربیت ما بیش از این...
-
افکار ما
شنبه 16 آبانماه سال 1394 15:10
می گویند شخصی سرکلاس ریاضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، باعجله دو مسأله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد و به خیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد.هیچ یک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت. سرانجام یکی را حل...
-
"به کودکان خود مدیریت را یاد بدهیم!"
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1394 15:28
این ساعت لعنتی! همیشه از همین جا آغاز می شود! شرکتی تاسیس می شود، کارخانه ای به راه می افتد، مجتمعی شروع به کار می کند، هیاهو و شعارهای تبلیغاتی و خرج کردن پول مانند ریگ برای نام و نان! برای معرفی، هر ایده ای آزمایش می شود، بدون توجه به بازخورد و نتیجه ی کار! صبح است! مثل همیشه خودم را جمع و جور کرده ام و سعی می کنم...
-
آرامش یا آسایش
شنبه 11 مهرماه سال 1394 15:16
فرق آرامش و آسایش چیست؟ آسایش یک امر بیرونی و آرامش یک پدیده ی درونیه مردم ممکنه خیلی تو آسایش باشن اما معدود افرادی هستن که درآرامش زندگی میکنن آسایش یعنی راحتی در زندگی که با امکانات و ثروت خوب و زیاد به دست میاد هرچی دلشون بخواد میخرن هر کجا خواستن میرن و ... آرامش رو کسانی دارن که از درون سالم و سلامتند شاید بی...
-
خود واقعی
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 15:12
ما به این داستان میخندیم اما این داستان واقعیت دارد. همۀ تلاش ما بر این است که همه را مثل هم کنیم. ... در حالی که وظیفۀ راستین آموزش، باید یاری رساندن به کودک باشد تا او منحصر به فرد بودن خود را کشف کند و به سوی تکامل خود یگانهاش پیش رود...
-
دهه شصتی ها
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1394 12:08
آغاز سال نو، با شادی و سرور همدوش و همزبان، حرکت به سوی نور آغاز مدرسه، فصل شکفتن است در زنگ مدرسه، بیداری من است در دل دارم امید، بر لب دارم پیام بقیه سرود و دانلود در ادامه مطلب… همشاگردی سلام، همشاگردی سلام مهر از افق دمید، فصلی دگر رسید فصل کلاس و درس، ما را دهد نوید شد فصل کسب علم، فصل تلاش و کار دانش به نسل...
-
روز اول مدرسه
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1394 11:52
یادش بخیر روز اول مدرسه، روزی که با چشمان گریان از خواب بیدار شدم و با دلتنگی تمام به مدرسه رفتم. یادش بخیر روز اول مدرسه که همگی بچه ها دست در دست والدین خود برای آغاز فصلی نو در زندگی خود قدم به عرصه علم و دانش نهادند. یادش بخیر آن گریه ها و دلتنگی ها روز اول مهر ماه، زمانی که برای اولین بار همگی ما را به صف کردند و...
-
معلمان
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1394 15:50
نیاز جامعه به معلمان الــــــــــهام بخش! در دنیا سه نوع آدم وجود دارد : 1."مسموم کنندهها" یعنی کسانی که دلسردتان میکنند و خلاقیت شما را زیر پا میگذارند. 2."سر به راهها" یعنی کسانیکه خوش قلبند اما سرشان به کار خودشان است. 3."الهام بخشها" یعنی کسانی که پیش قدم میشوند تا زندگی دیگران...
-
دریغ کردن خوبی ها
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1394 15:43
ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان ﯾﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ، ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی قشقایی،ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ ﺁﺫﺭ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻌﻈﻠﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ،ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽمیخواندم . ﺗﻮ اصفهان...
-
تدریس
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1394 12:33
نکته: تدریس را از جایی آغاز کنیم که فراگیران دوست دارند (برانگیختگی)، و به جایی برسانیم که آنها در روند آموزش باید به آن برسند.(توسعه و تعمیق) آیا به دانش آموزی که نقاشی را دوست دارد می توان از راه کشیدن شکل، ریاضی و ادبیات آموخت؟ سهراب سپهرى: "...در دبستان از شاگردان خوب بودم. اما مدرسه را دوست نداشتم. خودم را...
-
ورود ممنوع
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1394 11:06
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رود گاهی همان کسی که دم از عقل می زند در راه هوشیاری خود مست می رود وای از غرور تازه به دوران رسیده ای وقتی میان طایفه ای پست می رود هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند وقتی غبار معرکه بنشست می...
-
شیوه نگاه کردن
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1394 13:03
صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود، با خودش گفت: " مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "و موهاشو بافت و روز خوبی داشت! فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود " امروز فرق وسط باز میکنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود...
-
شناخت انسان
شنبه 14 شهریورماه سال 1394 10:47
نوشته بسیار زیبا از کتاب کنت مونت کریستو اثر الکساندر دوما... در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی فقط قیاس یک حالت با حالتی دیگر است.تنها کسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد میتواند حد اعلای خوشبختی را نیز درک کند.میبایست انسان خواسته باشد بمیرد، تا بداند زنده بودن چقدر خوب است. پس زندگی کنید و خوشبخت باشید.هرگز...
-
دیر رسیدن
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1394 10:57
هر انسانی، یکبار، برای رسیدن به یک نفر دیر میکند و پس از آن برای رسیدن به کسان دیگر عجله میکند. «در کنار ساحل قدم میزدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شیئی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم قوطی نوشابه است. با خودم فکر کردم در زندگی چند بار چیزهای...
-
آرامش ذهنی
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1394 13:14
شما با لباس های بیرون به رختخواب نمی روید، اما برخی از مردم با ذهنی پر از غم به خواب می روند و بعد شکایت می کنند که خوب نخوابیده و روز بعد خسته هستند. خیاطی می گفت: اگر شب ها جیب های لباس ها را خالی کنید، لباس ها زیباتر به نظر می رسد و بیشتر عمر خواهند کرد. بنابراین، من قبل خواب، اشیایی مانند چاقو ،خودکار، پول خرد و...
-
راهکار رهایی از نشخوار فکری!!!
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1394 13:20
شاگردی نزد استادش رفته و می گوید: که ذهنش دائما نشخوار فکری دارد و از دست این افکار خلاصی ندارد... استاد: از امشب سعی کن اصلا به میمون های جنگل فکر نکنی! شاگرد : من اصلا مشکل ندارم و به این موضوع فکر نکرده ام... استاد : خوب حالا تلاش کن که فکر نکنی... به هنگام شب شاگرد مشاهده کرد هر چه بیشتر تلاش می کند که به میمون...
-
بشقاب زندگی
سهشنبه 27 مردادماه سال 1394 10:21
"اِمِت فاکس" نویسنده و فیلسوف معاصر ایرلندی در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به رستورانی رفت. او در گوشه ای به انتظار پیش خدمت نشست اما کسی به او توجه نمی کرد. از همه بدتر افرادی که بعد از او وارد شده بودند همگی مشغول خوردن بودند. پس از چند دقیقه با ناراحتی از مردی که برسرمیز مجاور نشسته بود پرسید: من...
-
به یاد درگذشتگان
دوشنبه 19 مردادماه سال 1394 11:01
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرک می کنند نه به حرفی دلی را آزرده تنها به شمعی قانعاند و اندکی سکوت. بعضی آدما با رفتن شون همه چی رو با خودشون میبرن ،اونوقته که آدم تازه میفهمه وجودشون چقدر سرشار از نعمت و برکت بوده روح تمامی عزیزان درگذشته شاد باد .