-
قطره
شنبه 22 شهریورماه سال 1393 14:22
اقیانوس با همه بزرگی و توفندگی هایش،فرزندِ پدری کوچک،بنام قطره است .
-
نشانه های هستی
جمعه 21 شهریورماه سال 1393 13:20
هم کلامی با جان جهان، بلیت نمی خواهد . سکون می خواهد . مدیتیشنی که سر تا پا پر کند وجودت را از انرژی گردان هستی و چنین حالتی را به جز با پرداختن به ذات هستی نمی توانی دریابی. به چنین قرار ملاقاتی می توانی سعدی باشی، اخوان ثالث، سهراب، یا هیچکس. می توانی به جان جهان هم بی اعتقاد باشی. تنها چیزی که معلم است، توجه قلبی...
-
آرامش سنگ یا برگ؟
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 10:20
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا میگذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: عجیب آشفتهام و همه چیز زندگیام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمیدانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟ استاد برگی از شاخهی...
-
پسر و پدر
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 10:47
به سلامتیه اون پسری که ... 10 سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت ... 20 سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت .... 30 سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه ...!!! باباش گفت چرا گریه میکنی..؟ گفت: آخه اونوقتا دستت نمی لرزید ...!
-
همیشه به خاطر بسپار
دوشنبه 17 شهریورماه سال 1393 11:57
وقتی پرنده ای زنده است مورچه ها را می خورد وقتی می میرد ... مورچه ها او را می خورند زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند در زندگی هیچکس را تحقیر یا آزار نکنید شاید امروز قدرتمند باشید ... اما یادتان باشد زمان از شما قدرتمند تر است !! یک درخت میلیونها چوب کبریت می سازد اما وقتی زمانش برسد ... فقط یک چوب کبریت...
-
جهنم دور نیست...!
دوشنبه 17 شهریورماه سال 1393 11:32
جهنم جاییست که تنها وسیله ی گرم کردن پاهای یخ زده یک دختر بچه اگزوز ماشین است.
-
کوزه آب
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 12:28
یک پیرزن چینی دو کوزهی آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت، آویخته بود و از این کوزهها برای آوردن آب از جویبار استفاده میکرد. یکی از این کوزهها ترک داشت، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همهی آب را در خود نگ ه میداشت . هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها، راه دراز جویبار تا خانه را...
-
یک ها
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 12:21
یک ها همه چیزند و ناچیز : گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شه... گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آروم میگیره... گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شه... گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکنه مراقب بعضی یک ها باشیم !! در حالی که ناچیزند ، همه چیزند ....
-
دیوار شیشه ای ذهن
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 12:11
یک روز یک دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد... آن یک اکواریم شیشه ای ساخت و آنرا با یک دیوار شیشه ای دو قسمت کرد. در یک قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه ش ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ بود. ماهی کوچک تنها غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به آن غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچک بارها و...
-
درخت
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 12:03
به درخت نگاه کن... قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند؛ ریشه هایش تاریکی را لمس کرده... گاه برای رسیدن به نور؛ بایـــــــــد از تاریکی ها گذر کرد...
-
کاغذ سفید
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 12:01
کاغذ سفید را هرچقدر هم که تمیز و براق باشد کسی قاب نمی گیرد! برای ماندگاری در ذهن ها باید حرفی برای گفتن داشت.
-
قضاوت
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 11:59
مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین، تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند،آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند،...
-
صندلی بازی
شنبه 15 شهریورماه سال 1393 14:16
در مهد کودک های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یک بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن . در مهد کودک های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها...
-
خدا
شنبه 15 شهریورماه سال 1393 13:52
دانشجویی به استادش گفت :استاد اگر شما خدا را به من نشان دهید من او را عبادت می کنم و تا وقتی خدا را نبینم عبادتش نمی کنم .استاد به انتهای کلاس رفت و گفت : آیا مرا می بینی ؟دانشجو پاسخ داد : نه استاد .وقتی که پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده...
-
چند دقیقه سکوت کنید
شنبه 15 شهریورماه سال 1393 13:44
روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید. کودکان به محض این که...
-
انشای یه دانش آموز دبستانی در مورد ازدواج
شنبه 15 شهریورماه سال 1393 13:34
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ،...
-
خطر
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 16:27
برای رسیدن به زندگی بهتر ... جرات خطر کردن داشته باش ... !
-
اگر...
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 16:24
به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر سفر نکنی، اگر کتاب نخوانی اگر به اصوات زندگی گوش ندهی اگر از خودت قدردانی نکنی به آرامی آغاز به مردن می کنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند به آرامی آغاز به مردن می کنی اگر برده ی عادات خویش شوی اگر همیشه از یک راه تکراری بروی... اگر روزمره گی را...
-
کمک به خود
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 16:20
یک روز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى رادر تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود : دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم. در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند...
-
چهره زشت نفرت
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 16:13
معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند. در کیسهی بعضی ها ۲ بعضی ها ۳، و بعضی ها ۵ سیب زمینی...
-
فرصت های زندگی
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 16:05
وقتی باختم، “مسیر” را یافتم؛ در بزرگراه زندگی همواره راهت، “راحت” نخواهد بود. هر چاله ای، “چاره ای” به تو می آموزد. دوباره فکر کن، فرصت ها “دو بار” تکرار نمی شوند. پس به خاطر داشته باش : برای جلوگیری از پس رفت،“باید رفت”!!
-
امواج کلام
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 15:58
وقتی کلامی را جاری کردی ارتعاشی می سازی و ارتعاش تو موجی می سازد در دل مخاطب ! گاهی این موج می تواند... ... کسی را به زیر برد و ... گاه به اوج! ...اولین کسی که به همراه این موج به بالا یا به پایین میرود خود تو هستی ! مگذار موج کلامت تو را به نزول سوق دهد ...
-
جملاتی از بودا
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 15:54
رها باش و وسیع ... و آن گاه زندگی ات آسان تر خواهد بود ، یک قاشق نمک ممکن است ، یک لیوان آب را غیرقابل نوشیدن کند ، اما هیچگاه نخواهد توانست ، بر دریاچه اثری بگذارد ... !
-
زمان اندک است...
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1393 12:11
پیام زیبای یک هنرمند خلاق ، با این اثر زندگی خیلی کوتاه است.هر لحظه را زندگی کنید و دیگران را ببخشید . beautiful message of an artist by creating this : life is too short , live every moment and forgive others
-
زندگی
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1393 11:39
شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حالا که به آن دعوت شدی تـا مـیـتـوانی زیـبـا بـرقـص ...!!! " چارلی چاپلین "
-
نیلوفر آبی
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1393 11:22
میدونی چرا نیلوفر تو مرداب گل میده ؟؟؟واسه اینکه به همه ثابت کنه تو بدترین شرایط هم میشه خوب بود .........!!!!!
-
صبر داشته باش
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1393 10:41
(حلزون ، قله ی فیجی را فتح کن ... آهسته آهسته) همه ی ما به دنبال موفقیت هستیم . می خواهیم در زندگی به قله ای برسیم.دنبال کشف ناشناخته ها ایم ، اما چه بگویم که خیلی از ما صبور نیستیم . موفقیت را دوست داریم اما به دنبال موفقیت های بزرگ در زمان اندک هستیم.برای همین است که یک نفر می شود ادیسون ، و بقیه می شویم کسانی که...
-
آدامس
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1393 10:14
آدامس ها بزرگترین اساتید معنویت هستند از کودکیمان تلاش می کنند به ما بفهمانند هیچ شیرینی ای ماندگار نیست . . .
-
پنج وارونه
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1393 09:55
خواهر کوچکم از من پرسید:پنج وارونه چه معنا دارد؟ ... من به او خندیدم, گفت: روی دیوارو درختان دیدم, بازهم خندیدم گفت: دیروز خودم دیدم که مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو می داد. آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید, بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم: بعد ها وقتی سقف کوتاه دلت لرزید بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا...
-
روزگار تلخ
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1393 10:48
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هایش را سیر کند، گوشت بدن خودش را می کند و می داد به جوجه هایش می خوردند زمستان تمام شد و کلاغ مرد! اما بچه هایش نجات پیدا کردند و گفتند: آخی خوب شد مرد، راحت شدیم از این غذای تکراری! این است واقعیت تلخ روزگار ما