مداد رنگی ها مشغول کار بودن ،به جز مداد سفید،هیچ کس به اون کار نمی داد ،همه می گفتن تو به هیچ دردی نمی خوری! یک شب که مدادرنگی ها تو سیاهی شب گمشده بودن،مداد سفید تا صبح ماه کشید،مهتاب کشید، و آنقدر ستاره کشید،که کوچک وکوچک تر شد، صبح توی جعبه ی مداد رنگی جای خالی اون با هیچ رنگی پر نشد!به یاد هم باشیم، شاید فردا نباشیم!!!!