آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

دیر رسیدن

هر انسانی، یک‌بار، برای رسیدن‌ به یک نفر دیر می‌کند و پس از آن برای رسیدن به کسان دیگر عجله می‌کند.
«در کنار ساحل قدم می‌زدم و می‌خواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شیئی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم قوطی نوشابه است. با خودم فکر کردم در زندگی چند بار چیزهای بی‌ارزش مرا فریب داده و مرا از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چه‌قدر بیهوده است، ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی‌ارزش نمی‌رفتم، واقعا می‌فهمیدم که بی‌ارزش است، یا سال‌ها حسرت آن را می‌خوردم!»
"پائولوکوئیلو"

آرامش ذهنی

شما با لباس های بیرون به رختخواب نمی روید، اما برخی از مردم با ذهنی پر از غم به خواب می روند و بعد شکایت می کنند که خوب نخوابیده و روز بعد خسته هستند. خیاطی می گفت: اگر شب ها جیب های لباس ها را خالی کنید، لباس ها زیباتر به نظر می رسد و بیشتر عمر خواهند کرد. بنابراین، من قبل خواب، اشیایی مانند چاقو ،خودکار، پول خرد و دستمال را از جیبم در می آورم و آنها را مرتب روی میز می گذارم.چیزهای زایدی مثل خرده کاغذ و … را به درون سطل زباله می ریزم.با این کار، احساس می کنم که همه چیز تمام شده و بار آنها از ذهنم خارج گردیده است.
یک شب، وقتی که مشغول این کار بودم به نظرم رسید که ممکن است پاک کردن ذهن نیز مانند خالی کردن جیب باشد.همه ی ما در طی روز، مجموعه ای از آزردگی، پشیمانی، نفرت و اضطراب را جمع آوری می کنیم.اگر اجازه دهیم که این افکار انباشته شوند، ذهن را سنگین می کنند و عامل مختل کننده در آگاهی می شوند. سپس تصور کردم که این زباله های ذهن در زباله دانی خیال می ریزند.این کار،باعث احساس آرامش و رها شدن از باورهای ذهنی می شود و خواب را آسان تر می کند.ذهن که بدین ترتیب از عوامل انرژی خوار پاک شده است، می تواند با استراحت کردن قوایش را تجدید کند.
منبع: "کتاب باز هم مثبت درمانی از وینسنت پیل"

راهکار رهایی از نشخوار فکری!!!

شاگردی نزد استادش رفته و می گوید:
که ذهنش دائما نشخوار فکری دارد و از دست این افکار خلاصی ندارد...
استاد: از امشب سعی کن اصلا به میمون های جنگل فکر نکنی!
شاگرد : من اصلا مشکل ندارم و به این موضوع فکر نکرده ام...
استاد : خوب حالا تلاش کن که فکر نکنی...
به هنگام شب شاگرد مشاهده کرد هر چه بیشتر تلاش می کند که به میمون فکر نکند، بیشتر به ذهنش می آید!
فردا صبح نزد استاد رفته و واقعه را برایش شرح می دهد...
استاد گفت:
وقتی تلاش می کنی به چیزی فکر نکنی، آن موضوع به صورت متوالی و با شدت بیشتری به سراغت می آید...
بنابراین به جای اجتناب از چیزهای ناخواسته سعی کن به چیزهای خواسته و آن چه دوست داری متمرکز شوی!
آن گاه افکار ناخواسته فرصتی برای ظهور پیدا نمی کنند.

بشقاب زندگی

"اِمِت فاکس" نویسنده و فیلسوف معاصر ایرلندی 
در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به رستورانی رفت. او در گوشه ای به انتظار پیش خدمت نشست اما کسی به او توجه نمی کرد.
از همه بدتر افرادی که بعد از او وارد شده بودند همگی مشغول خوردن بودند. پس از چند دقیقه با ناراحتی از مردی که برسرمیز مجاور نشسته بود پرسید: من ۲۰ دقیقه است که اینجا نشسته ام؛ چرا پیشخدمت به من توجه نمی کند، درحالی که همه مشغول خوردن هستند من درانتظار نشسته ام؟ مرد پاسخ داد:اینجا "سلف سرویس"است؛به انتهای رستوران بروید هرچه میخواهید درسینی بگذارید پول آن را بپردازید و غذایتان را میل کنید.
"امت فاکس" بعدها دراین خصوص نوشت:
"احساس حماقت می کردم؛ وقتی غذا را روی میزگذاشتم ناگهان به ذهنم رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است.
همه نوع رخداد ،فرصت،موقعیت،شادی و غم در برابر ما قرار دارد.
درحالی که اغلب ما بی حرکت روی صندلی خود چسبیده ایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که او چراسهم بیشتری دارد!ولی به ذهنمان نمی‌رسداز جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است وبرداریم!!
انسان ها غالباً حسرت کارهایی رو خواهند خورد که انجامشان نداده اند و نه کارهایی که انجام داده اند !
وقتی که تنها یک شانس برای زندگی دارید تلاش بکنید که درآینده آن کارهایی که دوست داشتید انجامشان بدهید حسرت نام نگیرند برایتان . . . پاشید و به سلیقه خودتان در بشقاب زندگیتان هر آنچه را که دوست دارید را بگذارید.

به یاد درگذشتگان

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرک می کنند

نه به حرفی دلی را آزرده تنها به شمعی قانع‌اند و اندکی سکوت.

بعضی آدما با رفتن شون همه چی رو با خودشون میبرن ،اونوقته که آدم تازه میفهمه وجودشون چقدر سرشار از نعمت و برکت بوده روح تمامی عزیزان درگذشته شاد باد .