آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

اندیشیدن

10" ﺟﻤله ﻗﺎﺑﻞ ﺗأﻣﻞ"

1.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ میﺒﺎﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪ!
ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻻﺗﺮﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿ‌ﻨﺪ!
ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﻣﯿﮑﻨﺪ!

2.ﺍﻧﺴــﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑــﺰﺭﮒ، ﺩﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧـــﺪ
ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻰ ﮐﺸـــﺪ ﻭ ﭘﻨﻬـﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭ ﺁﺷﮑـﺎﺭ ﺍﺳﺖ!

3.ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺁﻫﻮ، ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻫﻮﻫﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﭼﻮﻥ:
ﺷﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺁﻫﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﭘﺲ
"
ﻫﺪﻑ ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ"

4.ﻧﻌﺮﻩ ﻫﯿﭻ ﺷﯿﺮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﺮﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺭﯾﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!

5.ﯾﮏ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺷﻤﻊ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﺭﺵ ﮐﺎﺳﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ!

6.ﻣﺸﮑﻞ ﻓﮑﺮ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻫﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ!

7. کاش به جای اینکه دستی بالای دست بود، دستی توی دست بود!

8. شیر هم که باشی...جلو جماعت گاو کم میاری!

9. اگر تمام شب را در حسرت خورشید گریه کنی فقط خود را از لذت دیدار ستاره ها محروم کرده ای

10.و اما آخر اینکه خدایا حرف دل هیچ کس رو بغض نکن.


یادمان باشد
"با شکستن پای دیگران، ما بهتر راه نخواهیم رفت"


لذت

متاهل ها می خواهند طلاق بگیرند
مجردها دوست دارند ازدواج کنند
کودکان می خواهند زود بزرگ شوند
بزرگتر ها دوست دارند به دوران کودکی برگردند
شاغلان از شغلشان می نالند
بیکارها دنبال شغلند
فقرا حسرت ثروتمندان را می خورند
ثروتمندان از دغدغه می نالند
افراد مشهور از چشم مردم قایم می شوند
مردم عادی می خواهند مشهور شوند
سیاه پوستان دوست دارند سفید پوست شوند
سفید پوستان خود را برنزه می کنند
هیچ کس نمی داند تنها فرمول خوشحالی این است :
"
قدر داشته هایت را بدان و از آنها لذت ببر"


شادی

از یک شمــع

هزاران شمع می توانند روشنایی بگیرند،

بدون این که زندگی آن شمع کوتاه شود!

"
شــادی با قسمت کردن هرگز کم نمی شود".

امید

تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتن تا ببینند چند ساعت دوام میارند، حداکثر زمانی رو که تونستن دوام بیارند 17 دقیقه بودسری دوم موش‌ها رو با توجه به اینکه حداکثر 17 دقیقه می تونند زنده بمونند به همون استخر انداختند، اما این بار قبل از 17 دقیقه نجاتشون دادند. بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردن دوباره اون‌ها رو به استخر انداختند. 
حدس بزنید چقدر دوام آوردند؟ 26 ساعت!پس از بررسی به این نتیجه رسیدن که علت زنده بودن موش ها این بوده که اونها امیدوار بودند تا دستی باز هم اون‌ها رو نجات بده و تونستند این همه دوام بیارند. (امید، قوه محرک زندگی است.)
ساموئل اسمایلزو

تحول درون

هفت‌سالی می‌شد که راه نرفته بودم
پزشک پرسید: این چوب‌ها چیست؟
گفتم: فلجم
گفت: آن‌چه تو را فلج کرده همین چوب‌هاست
سینه‌خیز، چهار دست و پا قدم بردار و راه بیفت
چوب‌های زیبایم را گرفت
بر پشتم شکست و در آتش سوزاند
حالا من راه می‌روم
اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه می‌کنم
تا ساعت‌ها بی‌رمقم...