گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود
هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا یکی
برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود
امیدوارم هیچ وقت در مسیر رسیدن به آرزوهاتون به بن بست نرسید
صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود، با خودش گفت: " مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "و موهاشو بافت و روز خوبی داشت!
فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود " امروز فرق وسط باز میکنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت
پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود "اوکی امروز دم اسبی میبندم" همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد !
روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!! فریاد زد،ایول!!!! امروز درد سر مو درست کردن ندارم!
همه چیز به نگاه تو بر میگرده ! میتونی از زندگی لذت ببری یا ازش ناامید بشی....
ٔ(طرز نگاه به زندگی) مهمه
نوشته بسیار زیبا از کتاب کنت مونت کریستو اثر الکساندر دوما...
در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی فقط قیاس یک حالت با حالتی دیگر است.تنها کسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد میتواند حد اعلای خوشبختی را نیز درک کند.میبایست انسان خواسته باشد بمیرد، تا بداند زنده بودن چقدر خوب است. پس زندگی کنید و خوشبخت باشید.هرگز فراموش نکنید که تا روزی که خداوند بخواهد آینده انسان را آشکار کند، همه شناخت انسان در دو کلمه خلاصه میشود :
انتظار کشیدن و امیدوار بودن...
هر انسانی، یکبار، برای رسیدن به یک نفر دیر میکند و پس از آن برای رسیدن به کسان دیگر عجله میکند.
«در کنار ساحل قدم میزدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شیئی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم قوطی نوشابه است. با خودم فکر کردم در زندگی چند بار چیزهای بیارزش مرا فریب داده و مرا از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چهقدر بیهوده است، ولی آیا اگر به سمت آن شیء بیارزش نمیرفتم، واقعا میفهمیدم که بیارزش است، یا سالها حسرت آن را میخوردم!»
"پائولوکوئیلو"