آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

فوبیا

فوبیا به ترس غیر منطقی و غیر عقلانی می گویند یعنی یک ترس شدید و پایدار از یک شیء ،حیوان ،بلندی ،مکان های بسته و...

مثلا بعضی ها  از گربه می ترسند که این نوعی فوبیا است به نام   Ailurophobia .   از آدمهای معروف  ژولیوس سزار، هانری دوم  و ناپلئون بناپارت به این نوع فوبیا دچار بودند و از گربه وحشت داشتند.

تفکر مثبت

می دونید اگه مثبت فکر نکنیم چی می شه؟
یک آزمایش ساده 
همین الان هرجا که نشستید ودارید این مطلبو می خونید پای راست تون  رو از زمین بلند کنید و در جهت عقربه های ساعت بچرخونید حالا با دست راست تون تو هوا حرف ع رو بنویسید جهت حرکت پاتون عوض شد؟!؟!
می دونید چرا؟ 
چون وقتی می خواهید حرف عین رو بنویسید ذهن شما در جهت خلاف عقربه های ساعت حرکت می کنه و به همین خاطر پاتون ناخودآگاه جهت شو عوض می کنه تا با ذهن تون هماهنگ عمل کنه این رو گفتم برای اینکه یادتون باشه وقتی دارید منفی فکر می کنید ناخودآگاه تون بر علیه شما می شه و شروع می کنه به رفتار منفی گرایانه حتی اگه شما این رو نخواسته باشید.

سعی کنید همیشه مثبت فکر کنید تا از آسایش و آرامش برخوردار باشید.

خشم

شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری می شود. عادت نجار این بود که موقع رفتن بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد آن شب هم اره کارش را روی میز می گذارد همین طور که مار گشتی می زد بدنش به اره گیر می کند وکمی زخم می شود مار خیلی ناراحت می شود وبرای دفاع از خود اره را گاز می گیرد که سبب خون ریزی دور دهانش می شود او نمی فهمد که چه اتفاقی افتاده و از اینکه اره دارد به او حمله می کند ومرگش حتمی است تصمیم می گیرد برای آخرین بار از خود دفاع کرده وهر چه شدیدتر حمله کند بنابراین بدنش را به دور اره می پیچاند و هی فشار می دهد. نجار صبح که به دکان می آید روی میز بجای اره لاشه ی ماری بزرگ وزخم آلود را می بیند که فقط وفقط به خاطر بی فکری وخشم زیاد مرده است.
احیانا درلحظه خشم می خواهیم دیگران را برنجانیم بعد متوجه می شویم جز خودمان کس دیگری را نرنجانده ایم وموقعی این را درک می کنیم که خیلی دیر شده...
زندگی بیشتراحتیاج دارد که گذشت و چشم پوشی کنیم از اتفاقها؛ازآدمها؛ از رفتارها؛گفتارها؛
خودمان را یاد دهیم به گذشت و چشم پوشی عاقلانه وبجا. چون هر کاری ارزش این را ندارد که روبرویش بایستی واعتراض کنی
.

پرواز

ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﻭ ﺷﺎﻫﯿﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻫﺪﯾﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﺑّﯽ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭ
ﺳﭙﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﮑﺎﺭ ﺗﺮﺑﯿﺖﺷﺎﻥ ﮐﻨﺪ . ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﻣﺮﺑّﯽ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ
ﺍﺯ ﺷﺎﻫﯿﻦﻫﺎ ﺑﻪﺧﻮﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻣﻮﺯﺵﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺘﻪﺍﺳﺖ . ﺍﻣّﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ
ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﻧﺨﺴﺖ ﺑﺮ ﺷﺎﺧﻪﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ . ﻣﻮﺿﻮﻉ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﯼ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻧﮕﯿﺨﺖ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺣﮑﯿﻤﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﭼﺎﺭﻩﺍﯼ ﮐﻨﻨﺪ . ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥﮐﻪ ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻭ
ﺩﺭﺑﺎﺭﯾﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺎﺭﻩﺍﻧﺪﯾﺸﯽ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ، ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺲ
ﻣﻮﻓّﻖ ﺑﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﺎﻫﯿﻦ ﺷﻮﺩ ، ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪﺍﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ . ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﮔﺰﺍﺭﺵ
ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﻫﯿﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽﮐﻨﺪ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﻣﻮﻓّﻖ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩ . ﺩﻫﻘﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭﺵ
ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ . ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ :« ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻮﻓّﻖ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺷﺪﯼ؟ » ﺩﻫﻘﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﺑﺴﯿﺎﺭ
ﺳﺎﺩﻩ . ﺷﺎﺧﻪﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻡ ، ﺷﺎﻫﯿﻦ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺮﻭﺍﺯ
ﮐﻨﺪ .
ﮐﺪﺍﻡ ﺷﺎﺧﻪﻫﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻭ ﺍﻭﺝ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺳﻠﺐ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ؟
ﺗﻔﮑّﺮﺍﺕ ﻣﺎﻥ؟
ﺗﺠﺮﺑﯿّﺎﺕﻣﺎﻥ؟

(پرواز زیباست)


آرزو

تا دیروز فکر می کردم آرزوی آدم ها به داشتن خونه، ماشین،زیبایی،احترام ،آسایش،مقام، قدرت،عشق،سفر، ثروت و ... 

ختم میشه ولی امروز فهمیدم ،گاهی بالا رفتن از یک پله و نبود بالابر تبدیل به یک آرزو میشه.