آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

خشم

شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری می شود. عادت نجار این بود که موقع رفتن بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد آن شب هم اره کارش را روی میز می گذارد همین طور که مار گشتی می زد بدنش به اره گیر می کند وکمی زخم می شود مار خیلی ناراحت می شود وبرای دفاع از خود اره را گاز می گیرد که سبب خون ریزی دور دهانش می شود او نمی فهمد که چه اتفاقی افتاده و از اینکه اره دارد به او حمله می کند ومرگش حتمی است تصمیم می گیرد برای آخرین بار از خود دفاع کرده وهر چه شدیدتر حمله کند بنابراین بدنش را به دور اره می پیچاند و هی فشار می دهد. نجار صبح که به دکان می آید روی میز بجای اره لاشه ی ماری بزرگ وزخم آلود را می بیند که فقط وفقط به خاطر بی فکری وخشم زیاد مرده است.
احیانا درلحظه خشم می خواهیم دیگران را برنجانیم بعد متوجه می شویم جز خودمان کس دیگری را نرنجانده ایم وموقعی این را درک می کنیم که خیلی دیر شده...
زندگی بیشتراحتیاج دارد که گذشت و چشم پوشی کنیم از اتفاقها؛ازآدمها؛ از رفتارها؛گفتارها؛
خودمان را یاد دهیم به گذشت و چشم پوشی عاقلانه وبجا. چون هر کاری ارزش این را ندارد که روبرویش بایستی واعتراض کنی
.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد