دلم برای عکس های معمولی تنگ شده، همان عکس هایی که همه می انداختیم و
موقع عکس انداختن به فکر ژست نبودیم؛ عکس هایی که می انداختیم تا برایمان خاطره ای
شیرین بسازند. دلم برای آن عکس ها تنگ
شده که قیافه های مضحک به خود می گرفتیم تا بعدها وقتی نگاهشان کردیم لبخند بر
لبمان بیاورند. دلم برای عکس های قدیمی تنگ شده که یک دنیا خاطره با خودشان داشتند.
و دلم از عکس های امروزی می گیرد. عکس هایی که خودمان نیست، عکس
هایی که تقلید ژست یک نفر دیگر است... یک نفری که نمی دانیم کیست، و چه کاره است،
یک نفری که نمی دانیم ژستش مناسب ما هست یا نیست. یک نفری که یکی بهش گفته:
اینجوری ژست بگیر. و دلم برای آدمهای قدیمی تنگ شده کسانی که خودشان را پشت عکس هایشان پنهان نمی کردند. آدم
هایی که خودشان بودند و عکس هایشان هم خودشان بود. خود خودشان.
مهم نیست آخرین زلزله ی زندگی ات چند ریشتر بود ...
مهم نیست که در آن زلزله چه چیزهایی را از دست دادی...
مهم این است که دوباره از نو بسازی ،جهانت را ... زندگی ات و باورت را...
مهم شروع دوباره است .
بابا داشت روزنامه میخوند بچه گفت: بابا بیا بازی! بابا که حوصله بازی نداشت یک تیکه از روزنامه رو که نقشه دنیا بود رو تیکه تیکه کرد وگفت فرض کن پازله درستش کن! چند دقیقه بعد بچه درستش کرد بابا، باتعجب پرسید: توکه نقشه دنیارو بلد نیستی چطور درستش کردی؟ بچه گفت: آدمای پشت روزنامه رو درست کردم دنیا خودش درست شد...!!!
وقتی گرسنه ای:
یه لقمه نون خوشبختیه
…
وقتی تشنه ای یه قطره آب خوشبختیه …
وقتی خوابت میاد یه چرت کوچیک خوشبختیه …
خوشبختی یه مشتی از لحظاته … یه مشت از نقطه های ریز که وقتی کنار هم
قرار می گیرن یه خط رو می سازن به اسم زندگی!
کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود روی ساحل نوشت:
دریا دزد کفشهای من!...
مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ماسه ها نوشت:دریا سخاوتمندانه
ترین سفره هستی!...
موج آمد و جملات را با خود شست...
تنها برایم این پیام را باقی گذاشت:
برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی.