آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

آرزو

تا دیروز فکر می کردم آرزوی آدم ها به داشتن خونه، ماشین،زیبایی،احترام ،آسایش،مقام، قدرت،عشق،سفر، ثروت و ... 

ختم میشه ولی امروز فهمیدم ،گاهی بالا رفتن از یک پله و نبود بالابر تبدیل به یک آرزو میشه.


پدر

داشتم با پدرم جدول حل می کردم که گفتم : نوشته دوست ، عشق ، محبت و چهار حرفیه … اتفاقا دو حرف اولشم دراومده یعنی ب و الف ! یه دفعه پدرم گفت فهمیدم عزیزم میشه بابا ؛ با اینکه میدونستم بابا میشه ولی بهش گفتم نه اشتباهه !!! گفت : ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم درمیاد … تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم میدونم میشه بابا ولی … اینجا نوشته چهار حرفی ولی تو که حرف نداری …

زندگی

زندگی مثل دیکته است هی غلط می نویسیم و هی پاک می کنیم دوباره می نویسیم و باز پاک می کنیم غافل از اینکه یه روز داد می زنند ورقه ها بالا.

دوست داشتن

پسر بچه :دوستت دارم
دختر بچه :مثه آدم بزرگاااا؟
پسر بچه :نه... راسسسستکی!! 

دهه 60

دهه ی شصت یعنی... خاله بازی با چادرای مامانامون تو کوچه. یعنی بیدارشدن با بوی نفت بخاری نفتی .یعنی بوی نون پنیر و نارنگی تو کیف. یعنی فوتبال دستی. یعنی مانتو با اپل. یعنی صف نون.یعنی دستای مامان و آب سرد و کهنه بچه. یعنی بوی نم خاک بعد بارون تو کوچه خاکی. یعنی ویدئو قاچاق. یعنی آتاری و میکرو. یعنی انباری و بوی سرکه. یعنی برنج کوپنی. یعنی فخرفروختن با کتونی میخی. یعنی ته کلاس و تقسیم لواشک. یعنی سیاه چال. یعنی کارت صدآفرینیعنی حسرت یک دقیقه خواب بیشتر تو زمستون. یعنی ادکلن کبرا و ویوایعنی لاک قرمز و قند! تلویزیون سیاه و سفید. یعنی بستنی کیم دوقلویعنی آدامس خروس نشان. بوی آش و کشک تو یه روز بارونی. یعنی کیسه و سفیدآب. یعنی علاالدین و سیب زمینی.یعنی کوبلن و کاموا.یعنی یعنی کارت بازی با دمپایی. یعنی جوجه رنگی. یعنی یک اتاق و پنج تا بچه .یعنی نوار کاست. یعنی بوی نفتالین لای رختخوابیعنی خریدن لبو و لواشک از سر کوچه مدرسه. یعنی سوختگی نارنجی رنگ بلوز کاموایی. پوشیدن لباس خواهربزرگه. یعنی ساختن آدم برفی.یعنی بوی نم زیرزمین. یعنی نیمکت سه نفره. یعنی تیله بازی. ای کاش این خاطرات تکرار شدنی بود افسوس!