راز دریا را بیاموز...دریا با آنکه عمیق است اما امواجی را که در سطحش هستند،سرکوب نمی کند بلکه اجازه می دهد به ساحل برسند.توهم مثل دریا امواج سطحی و زودگذر زندگی ات را به سمت بهترین ها هدایت کن!
دریا هم سطح دارد،هم عمق...راز دریا در نگه داشتن تعادل بین این دو است.توهم این تعادل را حفظ کن تا به مقصد برسی.درعین حالی که به سلامت بدن فکر می کنی،به دنبال سلامت جان هم باش!
مثل دریا پر باش از بیکرانگی...اجازه بده تا رودخانه های معرفت در تو بریزند،تا تمام نشدنی باشی.تا هرگز تمام نشوی!!
مثل دریا پر از تلاطم باش و از سکون بپرهیز...از تند باد حوادث بیم نداشته باش.مگذار که مرداب شوی!
مثل دریا ثروتمند باش و سخاوتمند...سفره ات را برای همه پهن کن.بگذار تا هر کس هرچه نیاز دارد از تو بگیرد.به ماهی گیر ماهی بده و به مرد گوهری،مروارید!مثل دریا که دلش رنگ آسمان را به خود گرفته،تو هم آبی باش.
خیاطی میگفت:
«اگر شبها جیبهای لباسها را خالی کنید، لباسها زیباتر به نظر میرسند و بیشتر عمر خواهند کرد»
بنابراین، من قبل از خواب، اشیایی مانند خودکار، پول خُرد و دستمال را از جیبم در میآورم و آنها را مرتب روی میز میگذارم.چیزهای زایدی مثل خرده کاغذ و ... را به درون سطل زباله میریزم. با این کار، احساس میکنم که همه چیز تمام شده و بار آنها از ذهنم خارج گردیده است. یک شب، وقتی که مشغول این کار بودم به نظرم رسید که ممکن است خالی کردن ذهن نیز مانند خالی کردن جیب باشد.
همهی ما در طی روز، مجموعهای از آزردگی، پشیمانی، نفرت و اضطراب را جمع آوری میکنیم، اگر اجازه دهیم که این افکار انباشته شوند، ذهن را سنگین میکنند و عامل مختل کننده در آگاهی میشوند.
سپس تصور کردم که این زبالههای ذهن در زبالهدانی خیال میریزند این کار، باعث احساس آرامش و رها شدن از باورهای ذهنی میشود و خواب را آسانتر میکند، ذهن که بدین ترتیب از عوامل انرژی خوار پاک شده است، میتواند با استراحت کردن قوایش را تجدید کند.
"با آرزوی ذهنى آرام براى همه"
امروز زمانی که در پارک قدم میزدم چشمم افتاد به فرفرههایی که دست پیرمردی بود و هیچ بچهای نگاهش نمیکرد لحظهای چشم دوختم به فرفرههایی که منو با خودش برد به کودکیم یادمه یکی از سرگرمیهای بچگیم تو روزای گرم تابستون درستکردن فرفره با کاغذهای رنگی بود اونروزا با خواهرم مینشستیم و کلی فرفره درست میکردیم و وقتی آماده میشد یه کارتون پیدا میکردیم و چوب های فرفره رو داخل آن میزدیم و یواشکی از ترس این که مبادا بابا بفهمه صبر میکردیم تا ظهر بشه و خوابش ببره اونوقت با خواهرم می رفتیم تو کوچه و به دوستامون نشون میدادیم و کلی پز میدادیم و ساعتها تو گرما مینشستیم تا یکی بیاد رد بشه و ازمون بخره و چقدر ذوق میکردیم که میتونستیم یه فرفره بفروشیم پنجزار و این بود دغدغههای دوران کودکی و خوشیهایی که به دنبالش بود. در همین فکر بودم که چشمم به قیمت فرفرههای دست پیرمرد افتاد نوشته بود: "هزار تومان" با خود گفتم پنجزار کجا و هزار تومان کجا.
ای وای کودکیهایم هم دچار تورم شد.
نُت سکوت،یکی از جالب ترین پارادوکس های دنیاست.
توی موسیقی که آوا ها حرف اول رو میزنن،این نت به اندازه یه ضربه،سکوت می کنه.
بدون این نت،اکثر آهنگ ها خراب میشن و ارزششون رو از دست میدن و گاها بی معنامیشن.
اما با این همه, جالب اینکه نت سکوت،جزو نت اصلی نیست….
به نظرم حال و هوای ما آدما هم خیلی شبیه نُت هاس! اوج و فرود داره،اما بعضی جاها واسه حفظ ارزش خودمونم که شده،فقط باید سکوت کنیم.سکوتی به اندازه یک ضربه. برای معنا بخشیدن به دیگر احوالاتمون.
کودکی از مسئول سیرکی پرسید:
چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت:
این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است.آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.
کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!
شاید هر کدام از ما، با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است.
باورهایتان را تغییر دهید تا دنیایتان تغییر کند!