آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

آموخته‌هاى من

روزنوشته‌ها

آدم‌ها و ساعت‌ها

به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. دوباره خوابیدم. کمی بعد پاشدم، دوباره به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. دیدم هوا که هنوز تاریکه با خود گفتم حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. خوابیدم. وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود. سراسیمه پا شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده باشد. به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم. آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت، مرتب و همیشگی. آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی و بودنشان برایت بی اهمیت می شود آن‌ها همین‌طور بی ادعا می چرخند، بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام می شود. بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که آن‌ها دیگر نیستند قدر این آدم ها را باید بدانیم، قبل از شش و بیست دقیقه...

نظرات 3 + ارسال نظر
مترسنج شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 12:22 ب.ظ http://dar300metri.blogsky.com/

مث همیشه
19

چرا همیشه 19 دلیل خاصی داره ؟

مدیرجوان یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 05:59 ب.ظ http://1modirjavan.blog.ir

مترسنج چرا هربار ۱۹ میدی ؟ :))
۱۸٬۱۷ اینام هستن...:)))))
شوخی میکنم...متن زیبایی بود؛)

درود بر شما و سپاس. بله منم دلیل این نمره دادن را نمیدونم چند بارم ازشون پرسیدم ولی پاسخی دریافت نکردم.

مینو چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 12:14 ب.ظ http://malsha.blogfa.com

منم امروز صبح خواب موندم و با صدای نماز خوندن پدرجان بیدار شدم
+خوبه بابا نماز میخونه واقعا

سلام دوست عزیز از آشنایی تون خرسندم ممنون از این که وقت برا خوندم مطالب گذاشتید امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد